نجات یافتن از دوزخ
به وبلاگ من خوش آمدید

javahermarket

" target="_blank" >کسب درامد 1
کسب درامد 1
تبادل لینک هوشمند 1
هرچی بخای 1
s+e+x 1
عطر دانلود 1
یا حسین 1
دارنده مهر ایران-ویژه محرم 1
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یا حسین و آدرس bizarar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 307
بازدید کل : 60915
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1





زائر حين اگر در آتش هم باشد نجات مى يابد

سيد بن طاووس عليه الرّحمه از محمد بن احمد بن داوود نقل كرده است كه مى گفت :

من همسايه اى داشتم كه او را على بن محمد مى گفتند. گفت كه من هر ماه يك مرتبه

 به زيارت امام حسين (ع ) مى رفتم . و چون سنّم بالا رفت و جسمم ضعيف شد مدّتى

به كربلا نرفتم ، و بعد از مدّتى پياده روانه شدم ، و در مدّت چند روز به كربلا رسيدم ، زيارت

كردم و نماز خواندم و چون به خواب رفتم ديدم كه حضرت امام حسين (ع )

از قبر بيرون آمده و به من مى گويد:چرا مرا جفا كردى ؟ و قبل از اين به من نيكوكار بودى !

گفتم اى سيّد جسمم ضعيف شده است و پايم بى قوّت شده است و در اين وقت

ترسيدم كه آخر عمر من باشد چند روز راه آمده ام تا به زيارتت رسيده ام و روايتى از

شمابه من رسيده است مى خواهم از شما بشنوم ، فرمود: بگو!

گفتم كه روايت مى كنند كه شما فرموده ايد: هر كه به زيارت من آيد در حيات

خود من او را بعد از وفاتش زيارت مى كنم .فرمود: كه بلى من گفته ام و اگر او را در

آتش جهنّم بيابم از آتش او را بيرون مى آورم .

 

 * * * *

احترام امام زمان به تربت سيّدالشهدا عليهما السلام

يكى از بانوان مؤمنه پرهيزگار به نام خديجه ظهوريان فرزند عباسعلى كه هم اكنون

قريب نود سال از عمر با بركت خود را پشت سر گذاشته و با آنكه نزديك ده سال است

بر اثر سكته از پا در آمده و با كمك عصا خود را به اين سو و آن سو مى كشاند نماز

جماعتش ترك نمى شود، نقل مى كند: حدود سى سال قبل مهر تربتى را كه خود

از كربلا آورده بودم كثيف شده بود، آن را بردم در آب روان (آب خيابان وسط شهر

مشهد مقدس ) شستشو دادم و در ميان سطل گذاشته برگشتم ، روبروى مسجد

دوازده امامى ها كه رسيدم با خودم گفتم خوب است مهر را بر گردانم ، تا وقتى

كه به منزل مى رسم طرف ديگرش نيز خشك شود، مهر را كه برگردانيدم بر اثر خيس

بودن طرف زيرين مهر، قدرى تربت به انگشت بزرگم چسبيده انگشتم را

به ديوار روبروى مسجد ماليده و رفتم .

شب در خواب ديدم آقاى بزرگوارى كه به ذهنم رسيد حضرت حجة بن الحسن امام زمان

- ارواحنا فداه - هستند، سرشان را به همان جاى ديوار كه ذكر شده

گذاشته و به من مى فرمايند: ((اينجا تربت جدّم حسين عليه السلام را ماليده اى !))

 * * * *

زمين كربلا

مرحوم جنّت مكان حاج حسين نورى در دارالسلام خود نقل كرده است

كه در كتاب كلمه طيّبه از مرحوم ميرزا سيد على صاحب شرح كبير كه مى فرمايد:

من عصرهاى پنجشنبه مواظبت داشتم به زيارت قبرهائى كه در اطراف خيمه گاه است .

شبى در عالم رؤ يا ديدم كه رفته ام به زيارت همان قبرها، ناگهان شنيدم هاتفى

به زبان فارسى مى گويد: خوشا به حال كسى كه در اين زمين مقدس ( كربلا) مدفون

شود، اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قيامت سالم مى ماند، و هيهات كه از هول

قيامت سلامت باشد، كسى كه در اين زمين دفن نشود.

 * * * *

خاك حسين در دست پيامبر (ص )

در روايت اهل سنت و شيعه مستندا نقل شده است كه امّ سلمه همسر پيامبر (ص ) مى گويد:

روزى رسول خدا (ص ) مشغول استراحت بودند كه ديدم امام حسين عليه السلام وارد

شدند، و بر سينه پيامبر(ص ) نشستند، حضرت رسول (ص ) فرمودند: مرحبا نور

ديده ام ، مرحبا ميوه دلم ، چون نشستن حسين عليه السلام بر سينه پيامبر (ص )

طولانى شد، پيش خودم گفتم ! كه شايد پيامبر(ص ) ناراحت شوند ،و جلو رفتم ، تا

حسين عليه السلام را بر دارم .حضرت پيامبر (ص ) فرمودند: امّ سلمه تا وقتى كه حسينم

خودش ‍ مى خواهد بگذار بر سينه ام بنشيند، و بدان كه هر كس باندازه تار مويى حسينم

را اذيّت كند مانند آن است كه مرا اذيّت كرده است .

امّ سلمه مى گويد: من از منزل خارج شدم ، و وقتى باز گشتم به اتاق رسول خدا(ص )

ديدم پيامبر (ص ) گريه مى كند، خيلى تعجّب كردم ! و عرض ‍ كردم يا رسول اللّه خداوند

هيچگاه تو را نگرياند، چراناراحتيد؟ ملاحظه كردم و ديدم حضرت پيامبر(ص ) چيزى در دست

دارد، و بدان مينگرد و مى گريد. جلوتر رفتم و ديدم مشتى خاك در دست دارد.

سؤ ال كردم يا رسول اللّه اين چه خاكى است كه تو را اين همه ناراحت مى كند. رسول اكرم (ص ) فرمودند:

اى امّ سلمه الان جبرئيل بر من نازل شد و عرض كرد كه اين خاك از زمين كربلا است .

و اين خاك فرزند تو حسين عليه السلام است كه در آنجا مدفون مى شود.

يا امّ سلمه بگير اين خاك را و بگذار در شيشه اى ، هر وقت كه ديدى رنگ خاك به

خون گرائيد، آنوقت بدان كه فرزندم حسين عليه السلام به شهادت رسيده است .

امّ سلمه مى گويد: آن خاك را از رسول خدا(ص ) گرفتم كه بوى عطر عجيبى

ميداد. هنگامى كه امام حسين عليه السلام بسوى كربلا سفر كردند، من نگران بودم و

هر روز به آن خاك نظر مى كردم ، تا يك روز ديدم كه تمام خاك تبديل به خون شده است

و فهميدم كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده اند. لذا شروع كردم به ناله و شيون

كررم و آن روز تا شب براى حسين گريستم ، آن روز هيچ غذا نخوردم تا شب فرا رسيد،

از شدّت ناراحتى و غصّه خوابم برد.

در عالم خواب رسول خدا (ص ) را ديدم ، كه تشريف آوردند ولى سر و روى حضرت خاك آلود

است ! و من شروع كردم به زدودن خاك وغبار از روى آن حضرت و عرض كردم يا رسول اللّه

(ص ) من بفداى شما، اين گرد و غبار كجاست كه بر روى شما نشسته است .

فرمود: امّ سلمه الان حسينم را دفن كردم !، 

مشتى از خاك كربلا در دست على عليه السلام

حرثمه مى گويد: چون از جنگ صفين همراه على عليه السلام برگشتيم ، آن حضرت

وارد كربلا شد. و در آن سرزمين نماز خواند. آن گاه مشتى از خاك كربلا برداشت و آنرا بوئيد سپس فرمود:

واها لك يا تربة ليحشرنَّ منك قوم يدخلون الجنّة بغير حساب

آه اى خاك ! حقّا كه از تو مردمانى برانگيخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند.

وقتى حرثمه به نزد همسرش كه از شيعيان على عليه السلام بود بازگشت ماجرائى

را كه در كربلا پيش آمده بود براى وى نقل كرد، و با تعجب پرسيد: اين قضّيه را على عليه السلام

 از كجا و چگونه مى داند؟

حرثمه مى گويد: مدتى از ماجرا گذشت . آنروز كه عبيدالله بن زياد لشگر بجنگ امام حسين

عليه السلام فرستاد، من هم در آن لشگر بودم .

هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيدم ناگهان همان مكانى را كه على عليه السلام در آنجا

نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديدم ، و شناختم و سخنان على عليه السلام به يادم افتاد.

لذا از آمدنم پشيمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسين عليه السلام

رسيدم ، و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه راكه در آن محل از پدرش على عليه السلام

شنيده بودم ، برايش نقل كردم امام حسين عليه السلام فرمود:

آيا به كمك ما آمده اى يا به جنگ ما؟

گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به يارى شما آمده ام نه به جنگ شما!

امّا زن و بچّه ام را گذارده ام و ازجانب ابن زياد برايشان بيمناكم . امام حسين عليه

السلام اين سخن را كه شنيد فرمود:حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه

قتلگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى . بخدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلوميّت

ما را بشنود و به يارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,ساعت 9:15 توسط یونس |